يک رويداد حقيقی
يک روز علیرغم داشتن زمان کافی برای رسيدگی به کارهايم، متوجه شدم درب منزل يکی از دوستان خانوادگی توقف کردهام، خواستم دوباره استارت زده و حرکت کنم. به خود گفتم: احتمالاً اين پديده بیدليل نيست، شمارهی تلفنشان را گرفتم، آقای فرجام با صدای شکسته و بغض آلود گفتند خدايا معجزه شده است ما چقدر دنبال شما گشتيم،
خلاصهی داستان اين بود:
خواهر آقای فرجام منيژه که در امريکا زندگی میکرد در بيمارستان تحت مراقبتهای ويژه بود، پزشکان کاملاً قطع اميد کرده بودند تومور پيشرفته بدخيم تمام اندامهای حفرهی شکم را در خود بلعيده بود.
خانم فرجام که عاشق خواهر شوهرش منيژه بود بيهوش و بيحال از اخبار تازه رسیده روی مبل افتاده بود. او با ديدن من جان تازهای گرفت و از من خواست با منيژه تلفنی حرف بزنم و در ساعات آخر عمرش به او آرامش بدهم.
موقع صحبت تلفنی گسترش هالهی انرژی خودم را روی منيژه احساس کرده و در جواب گلهمنديهای او از بخت شوم خودش و استرس و فشار عصبی زياد که قادر به تحمل آن نبود به او گفتم قول میدهم که حالت خوب شود و خودت به ديدن من به ايران بيایی، او با ناامیدی جواب داد مگر اینکه معجزه بشود گفتم: اگر به معجزه ایمان داشته باشی اتفاق می افتد پرسید: آیا تو ایمان داری گفتم: ایمان دارم جواب داد پس من هم سعی می کنم ایمان داشته باشم همه فکر میکردند که من دلداری میدهم و خشنود بودند.
بعد از چند هفته جواب تمام آزمايشها تغيير کرده و اندامهای تخريب شده تا حدی شـکـل گـرفتند و مراحل شيمی درمانی نیز با موفقیت با پایان رسید، تمام پزشکان حاضر در بيمارستان اين پديده را معجزه قلمداد کردند. چهار سال بعد ازآن واقعه منيژه به تهران آمد روزی که قرار بود به ملاقات من بیاید برق آسانسور قطع بود ولی او بشاش و پر انرژی تا طبقه پنجم از پله ها بالا آمد ولی کوچکترین گله و شکایتی نکرد.
(تمام اين اشخاص حقيقی هستند و پروندههای پزشکی در بيمارستان هنوز موجود می باشد).
کتاب سایت اندیشه های آسمانی نویسنده : عزیزه پورحسن طالاری
ترجمه : رویا مجیدی